جدول جو
جدول جو

معنی نرخ شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

نرخ شکستن
(عَ تَ)
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت:
در بزم بلا به خنده روئی
نرخ می و زعفران شکستم.
ثنائی (از آنندراج).
- امثال:
سرم را بشکن نرخم را مشکن.
، ارزان شدن. از رونق افتادن:
نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری.
ابن یمین.
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند
قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند.
وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور شکستن
تصویر ور شکستن
شکست خوردن در معامله، واماندن در کسب و تجارت، ورشکسته شدن، زیان دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ جَ دَ)
ریزریز شدن:
برآمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست خرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ گَ کَ دَ)
کنایه از ادب کردن و از خودسری و غرور بازآوردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
سلیم (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
بیرنگ کردن. بی رونق کردن:
ترسم که شکستی به گلستان تو آید
زآن آه که رنگ گل خورشید شکستم.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظَ بُ دَ)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را:
جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی.
نظامی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن:
دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر
نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ خوا / خا دَ)
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن:
سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی.
سعدی.
مبارزان طریقت که نفس بشکستند
به زور بازوی تقوی و للحروب رجال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ دَ)
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن:
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند
قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند.
وحشی (از آنندراج).
یک دل داریم غمزه را گو
تا نرخ ستمگران نبندد.
قدسی (از آنندراج).
شود در فکر قیمت دل شکسته
که ساقی ازل این نرخ بسته.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
متاع خوب و ارزانی که ارزش اجناس مشابه را در بازار کم کند. ارزان
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخ شکستن
تصویر شاخ شکستن
کنایه از ادب کردن و از خود سری و غرور باز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره شکستن
تصویر طره شکستن
تا زدن و شکستن زلف روی هم ریختن و منضم ساختن زلف به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
خوارکردن کسی را خفیف کردن: جفازین بیش کاندامم شکستی، چونام آور شدی نامم شکستی، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکستن
تصویر پر شکستن
شکستن بال و پر مرغ، با هم جمع کردن مرغ پر را برای پریدن
فرهنگ لغت هوشیار